دانلود رایگان رمان بار دیگر شهری که دوست میداشتم
دانلود pdf کتاب بار دیگر شهری که دوست می داشتم
نادر ابراهیمی یکی از رمان نویسان معاصر ایران است. این نویستده شروع کتاب را با جمله ای از قرآن شروع می کند و سپس پسری را روایت می کند که به کشاورزی مشغول است، این پسر از دوران کودکی خود دلباخته دختر خان می شود، این دو بالاخره عشقشان را به هم اعتراف می کنند و تصمیم می گیرند که با هم ازدواج کنند، اما به علت سطح طبقاتی آنها، خانواده هایشان با ازدواج این دو مخالفت می کنند. پسر و دختر هم تصمیم می گیرند که به جایی دور از والدین خود فرار کنند و زندگی جدیدی را برای خود بسازند، اما در این بین با مشکلاتی طاقت فرسا مواجه می شوند که باعث می شود دختر (هلیا) در بین دو راهی خانواده و معشوق خود، خانواده را انتخاب کند اما پسر جوان حاضر نمی شود به آن شهر برگردد. حال پس از ۱۱ سال پسر جوان دوباره به زادگاه خود بر می گردد. این کتاب از ۳ بخش تشکیل شده است: باران رویای پاییز، پنج نامه از ساحل چمخاله به ستار آباد و پایان باران رویا که بخش اول و سوم به شکل جریان سیال ذهن و بخش دوم هم پنج نامه را روایت می کند. به طور کل می توان این کتاب را در دسته کتاب های رمانتیک و عاشقانه قرار داد.
در این کتاب می خوانید …
بخواب هلیا، دیر است. دود دیدگانت را آزار میدهد. دیگر نگاه هیچکس بخار پنجرهات را پاک نخواهد کرد. دیگر هیچکس از خیابان خالی کنار خانهی تو نخواهد گذشت. چشمان تو چه دارد که به شب بگوید؟ سگها رویای عابری را که از آنسوی باغهای نارنج میگذرد پارهمیکنند. شب از من خالیست هلیا. گلهای سرخ میخک، مهمان رومیزی طلاییرنگ اتاق تو هستند؛ اما گلهای اطلسی، شیپورهای کوچک کودکان. عابر در جستوجوی پارههای یک رویا ذهن فرسودهاش را میکاود. قماربازها تا صبح بیدار خواهند نشست و دود، دیدگانت را آزار خواهد داد. آنها که تا سپید صبح بیدار مینشینند ستایشگران بیداری نیستند. رهگذر پارههای تصورش را نمییابد و به خود میگوید که به همه چیز میشود اندیشید، و سگها را نفرین میکند. نفرین پیامآور درماندگیست و دشنام برای او برادریست حقیر…
هلیا بدان که من بهسوی تو بازنخواهمگشت. تو بیدار مینشینی تا انتظار پشیمانی بیافریند. بگذار تا تمام وجودت تسلیمشدگی را با نفرین بیامیزد، زیرا که نفرین بیریاترین پیامآور درماندگیست.
شبهای اندوهبار تو از من و تصویر پروانهها خالیست.
ملخهای سبزرنگ به تصرف بوتههای پنبه آمدهبودند. صدای آبهای بهزهرآلودهیی را میشنوم که در هوا گرد میشوند و به روی بوتهها مینشینند. ملخهای سبز رنگ، کنار پنبهها، بر خاک انباشتهشدهاند. بلوچها میخندند.
دیر است برای بازگشتن، برای خواندنِ تصنیفهای کوچه و بازار
برای بوییدن کودکانهی گلها…
هلیا، برای خندیدن، زمانیست بیحصار و گریزا.
آیا هنوز میانگاری که من از پای پنجرهات خواهمگذشت؟ یا کنار پلّهها خواهمنشست؟ من جیبهای کهنهام را از بادامزمینی پرمیکنم و فریادمیزنم: هلیا بیا برویم توی باغ قصر بگردیم.
پنجره باز میشود. تو میخندی.
ــ هنوز عصرانه نخوردهام، کمی صبرکن.
📕 بار دیگر شهری که دوست میداشتم
ناصر
تشکر از انتشار
نینا
با نهایت تشکر برای این کتاب، من چهل سالی است که خارج از ایران زندگی می کنم و این کتاب را تا باحال نمی توانم شمارش کنم اینقدر زیاد است خواندم، بارها و بارها، و چند هفته ای است که کتاب را گم کردم و در جستجو بودم که اگر پیدایش نکردم چگونه می توانم این کتاب را بدست بیاورم که در اولین مرحله سایت شمارا پیدا کردم که کتاب را می شود دانلود کرد. بسیار شادم و مرسی برای این هدیه
آرزو
ممنون از اینکه pdf کتاب ها را گذاشتید باز هم از سخاوت و لطف تان سپاسگزارم
آیدا صالح نیا
ممنونم که کتاب ها رو رایگان در اختیارمون گذاشتید سایتتون فوق العادس 🤍