دانلود رایگان کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم نوشته زویا پیرزاد
دانلود pdf کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم
زویا پیرزاد نویسنده ارمنی ساکن ایران است، او با آثار خود توانسته جوایز بسیاری را نصیب خود کند، پیرزاد کتاب چراغ ها را من خاموش می کنم را در سال ۱۳۸۰ به قلم آورد و توانست جایزه بهترین رمان کپا را نصیب خود کند، این کتاب آنقدر پر طرفدار بوده است که هفتاد چاپ از آن عرضه شده است. همچنین زویا پیرزاد بسیاری از آثار خود را به زبان فرانسوی ترجمه کرده است.
ماجرای این رمان در یکی از محله های شهر آبادان شروع می شود جایی که زن ارمنی به نام کلاریس آیوازیان همراه با شوهر و ۳ فرزندش (دو تای آن ها دو قلو هستند) زندگی می کنند، شوهر کلاریس در شرکت نفت آبادان مشغول به کار است، به همین دلیل شرکت نفت به آن ها خانه ای سازمانی داده است که بتوانند در آن زندگی کنند. راوی این داستان خود کلاریس است او زنی خانه دار است که تمام عمر خود را صرف بچه داری و کارهای خانه می کند. او در این کتاب از ماجراها و اتفاقاتی که بین او و همسایه هایش افتاده سخن می گوید، اینکه او چگونه در عین متاهل بودن عاشق مردی در همسایگیشان می شود و تصور می کند که او مرد رویاهاش است. در برخی از قسمت های این رمان شاهد حرف زدن کلاریس با خودش هستیم که زیبایی این داستان را چندین برابر می کند.
در اصل این کتاب یک کلاسیک است و جملات این کتاب به شکل نثر روان بیان شده است و همچنین یک داستان خیالی است و شخصیت های این داستان واقعی نیستند.
در این کتاب می خوانیم …
اتوبوس غیر از من مسافری نداشت. راننده زیر لب آهنگی عربی زمزمه می کرد. از “یاحبیبی” و”یا عزیزی” ها که از ته دل می خواند حدس زدم باید عاشقانه باشد. از جلو سینما تاج گذشتیم انگار همین دیروز بود هر جمعه دوقلوها را که هنوز خیلی کوچک بودند می گذاشتیم پیش مادر و آرمن را می آوردم سینما تاج، توی خانه ساندویچ کالباس با جعفری و پیاز خرد کرده درست می کردم که خیلی دوست داشت. عاشق کانادادرای نارنجی هم بود که حتما باید خودش می رفت از بوفه سینما می خرید.
با هم فیلم تماشا می کردیم و ساندویچ می خوردیم و می خندیدیم و وقت برگشتن دستش توی دستم فیلم را از اول تا آخر دوباره و سه باره تعریف می کرد.
اتوبوس روبه روی مغازه ستاره آبی ایستاد. فکر کردم چند وقت است دستش را نگرفته ام؟ چند وقت است باهم سینما نرفته ایم؟ قبل از پیاده شدن به راننده گفتم: (چه آهنگ قشنگی بود)، خندید. جوان بود و سه دندان طلا داشت.
✍🏻 زویا پیرزاد
مهروبه
عالی
Mehroba
عالی
ناشناس
داستان مغموم خیلی خوشحالم خونواده کلاریس نداشتم ،آرسن هم اگه معشوق من بود میگفت آرسنی بشین درس بخون چرند نگو بابا با کدوم پول درس مثه خیلی پسرهای زیر 20سال که درس بخونید از این وعده های پوچ سر دختر مردم ندید دلقک ها بی پول دم هرکی عین خودمه گرم البته بماند چرا با والدینشون حرف نزدن شاید کمک می کردن