دانلود کتاب شوهر عزیز من نوشته فریبا کلهر
دانلود pdf شوهر عزیز من
این کتاب داستان زنی است که همسر خود را که یک استاد دانشگاه بوده به طرز وحشتناکی از دست می دهد. پس از آن برای این زن یکسری اتفاقات رخ می دهد که این داستان به طور کامل آن ها را شرح می دهد. اینکه چگونه یک دختر نوزده ساله می تواند پس از مرگ شوهرش زندگی اش را سازماندهی کند، او همچنین ناملایمات جنگ را هم می بیند، فریبا کلهر سعی کرده در این کتاب از آسیب های اجتماعی زمان جنگ نیز سخن بگوید.
فریبا کلهر خود درباره این کتاب چنین می گوید “شما در این کتاب مجموعه ای از زندگی اجتماعی و عاطفی را می بینید که اتفاقات ۱۰ سال ابتدایی انقلاب یعنی سالهای ۵۰ تا ۶۰ را به تصویر می کشد”
در این کتاب می خوانیم …
دانشجوی مهندسی مکانیک بود و به آن دو نفر و بعد که من هم به جمع شان اضافه شدم جهان بینی و ایدئولوژی درس می داد. کتاب های دراز و باریک دفتر تحکیم وحدت را درس می داد که من حالا جز قد و قواره ی کتاب ها و دستمال نمناکی که همیشه لای صفحه هایش بود و حکم چوب الف را داشت چیزی از محتوای آنها به یادم نمانده است. حتی نمی دانم چند جلسه به آن اتاق نیمه تاریک که فقط یک میز و چهار تا صندلی ارج کج و کوله داشت و لامپی صد وات از سیمی سیاه و کثیف از سقف آویزان بود و به خاطر صرفه جویی در بیت المال هیچ وقت روشن نمی شد، رفتم و چه شنیدم. اما به خوبی یادم مانده است که هر وقت از حزب برمی گشتیم نیمی از راه را تا کتابخانه پیاده می رفتیم. همیشه هم از جلو خواربار فروشی جواهری که سر ابوسعید بود رد می شدیم. همیشه هم نسرین یادآوری می کرد که این خواربارفروشی در اصل مال پدر مرحوم برادر وارسته است که اجاره داده اند به آقای جواهری و پسران. اینها را از کجا می دانست نمی دانم. تحقیق و پژوهشگری در ذاتش بود.
همان موقع ها برادر نسرین در جنگ ایران و عراق شهید شد. من هیچ وقت حمید را درست و حسابی ندیدم. یعنی فقط از لای در نیمه باز خانه ی آنها بود که دو بار او را دیدم و چند شبی هم به اش فکر کردم و دوست داشتم عاشقش بشوم. وقتی حمید شهید شد برای اولین بار و آخرین بار به خانه ی آنها در خیابان ابوسعید رفتم و او را دیدم که با موهایی خرمایی و چشم هایی درشت و بی حال توی قاب عکسی نشسته و روبانی سیاه یک وری از کنار موهایش رد شده است.
نمی دانم چه مدت بعد، مهندس سین شهید شد. آن موقع من دیگر توی کتابخانه کار نمی کردم. اما خبرش را در روزنامه خواندم و تصاویری از محل شهادتش را در تلویزیون دیدم.
بیکار شده بودم. درستش این است که از کتابخانه اخراج شدم. برای همین کاری نداشتم جز این که موسیقی گوش بدهم و کتاب بخوانم و جلو تلویزیون دراز بکشم و بروم توی خط نامردی بزرگی که در حقم شده بود. اخراجم از کتابخانه یک خیانت بزرگ بود.
اینها را گفتم که بگویم همیشه اسم مهندس سین برای من مساوی بوده است با اسم حمید و نسرین ماجدی و محبوبه الهی و البته برادر وارسته.
قوانین ثبت دیدگاه
برای ما نظرات خود را حتما بنویسید ...